کاش میشد همه فصلها را با زبان مهر ترجمه کرد. مهری که آغاز پاییز را به عهده گرفته و خود را در دل همه جا کردهاست.
از شور و حال شروع مدارس در این ماه که بگذریم، آن تغییر تدریجی دمای هوا در مهر کاملا حس میشود.
کم کم به آبان هم میرسیم؛
بعضی روزها خورشید جای خود را به ابرها داده و اجازه میدهد که باران خود را بر زمین بکوبد. صدای شرشر باران هم نغمه گوش نوازی در پاییز است.
در آذر هم انارها ترک میخورند و با طعم شیرینی که دارند، خاطره خوشی از پاییز بر دل میگذارد.
اینها هم تابلوی بینظیری از لطف و مهر خداست؛ خدای خوبیها به خاطر تمام زیباییهای پاییز از تو ممنونیم.
♠ ♠ ♠
همین عجین شدن عشق با پاییز است که زیباییاش را دوچندان کردهاست.
چهرهاش هم به همین اندازه زیباست.
از ترکیب رنگها گرفته تا آن حال و هوای برگریزانش…
برگها چنان آهسته از درخت جدا میشوند که گویی پایان تنهایی را به خوبی حس میکنند.
روی برگها که راه میرویم، صدای خش خش آنها، اعتراضشان به زیر پا ماندن است؛ پس به برگهای پاییزی احترام بگذاریم چراکه آنها رنج جدایی از درخت را در ازای نمایش آن همه زیبایی به جان خریدهاند تا دلانگیزترین فرش را بر زمین بگسترانند.
پاییز، رنگ و بوی دیگری دارد؛
رنگ و بویی از جنس قدم زدن با صمیمیترین دوستت،
خوردن چای داغ در سرمای تازه از راه رسیده و خیس شدن زیر باران
♠ ♠ ♠
باز هم پاییز دیگری در راه است،
اما این را بدان که فاصلهها
هیچوقت دوست داشتن را کمرنگ نمیکنند،
بلکه دلتنگی را بیشتر میکنند …
♠ ♠ ♠
بهار! قبول کن پاییز هم مانند تو زیباست،
قبول کن برگهای پاییز، دفترچه خاطرات تو هستند،
قبول کن فرش پاییز نسبت به تو هزار رنگ است
و این برگهای رنگارنگ قدمت تو را در سینه دارند …
♠ ♠ ♠
هوای دو نفره
نه ابر میخواهد نه باران نه یک بعد از ظهر پاییزی
کافیست حواسمان به هم باشد …
همین.
از پاییز باید درس گرفت
از تک تک لحظاتش
از صدای رعد و برقی که انگار میخواهد از خواب غفلت بیدارت کند،
تا صدای شرشر قطرههایی که از دلِ تنگِ آسمان بر زمین میریزد،
تا بدانی زندگی جریان دارد…
♠ ♠ ♠
لابلای هجوم سرد پاییز
اشکهای زرد درختان را
که آغشته به نور مهتاب بود
یکی یکی میشمردم.
باشد …
این نیز بهانهای باشد
برای سکوت عقربههای ساعت
♠ ♠ ♠
دلخوشیهای کوچک یعنی در عین همه نداشتنها
یک برگ پاییزی را بگذاری در میان کتابهایت برای یادگاری
♠ ♠ ♠
پاییز همان موسیقی خوش خش خش برگ هاست
همان برگ های خرامان
که اینبار هوس میکنی کفشهایت را در آوری
تا موسیقی هبوط برگها پاهایت را قلقلک کند.
♠ ♠ ♠
♠ ♠ ♠
آیا نباید در برابر دیدن این همه زیبایی، به نقاشی اندیشید که چنین تابلوی بیبدیلی خلق کردهاست؟!
خداوندا به خاطر تمام مهربانیات
تو را سپاس
♠ ♠ ♠
پاییزی دیگر از راه رسید
پاییزی با همه ابرهای تیرهاش که کشیده میشود روی آبی آسمان
و پر از بارانهایی که به یادت میآورند هزاران خاطره سبز و زرد و سرخ را …
♠ ♠ ♠
♠ ♠ ♠
آه عجب این پاییز برگزیر هزار رنگ
خوش مینشیند در چشم و خیال من …
و من از ورای سفیدی دیوارهای اتاقم
همه را
همه را خوب خوب میدانم
دیگر جادههای پاییز را از حفظ شدهام.
♠ ♠ ♠
میپسندم پاییز را
که معافم میکند
از پنهان کردن
دردی که در صدایم میپیچد ُ اشکی که در نگاهم میچرخد
آخر همه می دانند
سرما خوردهام …
چه کردهای که زمستان، بهار و تابستان همیشه بوی تو را میدهد، ای پاییز؟
♠ ♠ ♠
بیایید پاییز را حس کنیم نه این که به سادگی از آن عبور کنیم
♠ ♠ ♠
پاییز همان مادر رقص خرامان برگ هاست
که به ناز و عشوه تمام چرخ زنان از آسمان بر سرت میبارند،
و تو سریعتر میروی تا زیر برگهایش برسی
و با خودت بگویی این یکی به افتخار من افتاد
♠ ♠ ♠
شرشر باران پاییزی چتر عاشقی را برای ورود دلهای منتظر باز میکند،
پاییز فصل دانههای سرخ انار و تولد گلهای داوودی است،
فصل پاییز که بر زبانت جاری میشود، دل مخاطبت ضعف میرود برای حال و هوایش
اصلا بدون آنکه حرفی زده باشی او زیر بارانهای پاییزی خیس میشود و حس غریبی بر دلش مینشیند.
♠ ♠ ♠
چه فرقی میکند که در پاییز خواب باشی یا بیدار
مهم آن است که پاییز کار خودش را میکند
به دقت و حوصله دست بکار آراستن میشود؛
آراستن درختها؛ شهرها؛ باغها و زمین به زرد و سرخ و قهوهای برگها؛
به قطرات گاه نم نم و گاه شر شر باران و به باد که میوزد.
♠ ♠ ♠
پاییز فصل عاشقان دلداده است،
مگر میشود پاییز باشد، باران بیاید، باد گیسوانت را نوازش کند و تو دلتنگ نشوی؟
مگر میشود عشق را تجربه نکنی؟
چگونه میشود پاییز باشد و به صدای خش خش برگهای زرد و نارنجی که در زیرپایت افتاده دل ندهی؟
♠ ♠ ♠
صدای نم نم اولین باران پاییزی، ترانه دل انگیزی است که به یادم میآورد مجالی نیست.
رنگها مهمان برگها میشوند
♠ ♠ ♠
صدای خش خش برگی که از درخت افتاده
و جانش را زیر قدم هایمان تسلیم کرده،
صدای بی رمَقیست که با زبان بی زبانی میخواهد بگوید
که روزی بهترین جایگاه را داشته است.
♠ ♠ ♠
به یاد رسم دلتنگی به یاد لحظههایم باش
در این پاییز تنهایی تو تنها آشنایم باش
♠ ♠ ♠
پاییز درسهای بزرگی به انسان میدهد؛
درسهایی از گذر زمان و ایام گرانبهای عمر
گویی یادآور بهار سبزی میشود که زمستانی سپید در پیش دارد
شاید اغراق نباشد اگر بگوییم که جملات زیبا درباره پاییز، تمام نشدنی است … !
همه چیز، از توصیف طبیعت زیبای پاییزی تا حال و هوای عجیب آدمها در این فصل پر رمز و راز عاشقانه، شگفتانگیز و دلنشین است.
♠ ♠ ♠
پاییز …
یک نوار کاست قدیمی است که یک طرفش
با صدای باران پر شده
و یک طرفش با صدای تو …
♠ ♠ ♠
کسی چه میداند شاید پاییز از نگاه من به کوچه سرایت کرد
وقتی برای آخرین بار کنار پنجره، رفتنت را به تماشا نشستم …
♠ ♠ ♠
کاش میشد به جای ساعت فصلها را عقب کشید؛
آنوقت دوباره تابستان میشد و من برای تو گوشوارههای گیلاس میچیدم …
♠ ♠ ♠
زمانی که خاطرات شیرین گذشته خودم را با تو به یاد میآورم
پاییز همچون بهار دلانگیز میشود،
بیا و اینک مرا با خود به آن سوی دریاها ببر
شاید دگر برای پیوستن فرصتی نباشد …
♠ ♠ ♠
پاییز پنجرهایست که از اتاق من به هوای تو باز میشود
♠ ♠ ♠
من و یک پاییز و یک مهر در جادهای پر پیچ و خم از برگهای نم پاییزی، کمی مه و کمی بوی آتش چه لذتی داشت اگر تو هم کنارم بودی …
♠ ♠ ♠
دست نوازش باد بر لابه لای گیسوان دشت و شاخههای درختان،
صدای خش خش برگهای رنگارنگ زیر پای عابران،
صدای چک چک باران بر شیشههای پنجره …
پاییز زیبای هزار رنگ
همه چیز نوید آمدن دوبارهات را میدهند
♠ ♠ ♠
پاییز شکوفه ندارد، جوانه نمیزند،
اما عاشقانههایی را رقم میزند
که هزاران بهار هم نمیتواند شکوفایش کند.
باز هم شبهای بلند پاییز امده است…
شبهایی پر از خاطره، کرسی راحت و گرم، کاسهای انار با گل پر،
صدای قصههای شیرین مادربزرگ و حکایتهای پدربزرگ…
صدای شر شر باران …
چقدر دلتنگ آمدن پاییز بودم
♠ ♠ ♠
تابستان رخت سفر بر تن کرده و پاییز با تمام عاشقانههایش امده است …
اما کسی هنوز اینجا درگیر کشف فصل آمدن توست!
♠ ♠ ♠
“پاییز با چمدانی از خاطره امده است”
من و پاییز سالهاست پیچیدهایم به هم …
♠ ♠ ♠
این مهر که از راه رسد دیگر تو را دست باد نمیسپارم،
به قاصدکها اعتباری نیست!
این مهر که بیاید دیگر حتی تو را با روزهای اول مدرسه هم معاوضه نخواهم کرد،
نه برگها و نه باران!
این مهر که بیاید تو را در دلم، جانم و همه شعرهایم جا میدهم …
♠ ♠ ♠
میدانی درد پاییز چیست؟
درد پاییز درد دانستن است، شاید غرور بیش از حد بهار سبب شده،
که دل پاییز اینگونه بگیرد و رنگ از رخسارش بپرد،
اگر بهار میتوانست به مانند پاییز اینگونه طبیعت را خوشرنگ کند، چه هیاهو میکرد