بانگاهی تعارفت می کنم به ضیافت خاطره ها
به همین کوچه ی قدیمی وهمین پنجره چوبی
به همین درخت بیدمجنون که ناممان راهنوزبرتن دارد
من کنارپنجره ام
کافی ست دوباره به این کوچه بیایی
وچشمهای مهربانت رابسپاری به دل این شعمدانی ها
تادوباره گم شوم درهزارتوی خاطرات
دستی به شال سبزم می کشم
وخنده ات راازعمق خاطرات بیرون می کشم
این مرورهرروزه
این شمردن روزوهفته وماه وسال ازپس پنجره
این همدم شدن
بابادوباران ونسیم
این
این عمرمن است که می رود
امامن هرروزتعارفت می کنم
بانگاهی به مرورخاطره ها
این حوالی
همین حوالی کوچه وپنجره وتنهایی من
هیچکس معجزه نمی داند
هیچکس حتی نمی داندرویای توپیامدی ست که معجزه می کند
من هنوززنده ام
این اعجازخاطرات تو
اعجازرویای توست
باورکن عزیزدل
من به این معجزه زنده ام
معجزه ی خاطرات بارانی تو
من نوشت:ازتمام سالها……سال آمدنت رادوست دارم
دل نوشت:تولدم مبارک…..باتوهمیشه بهاری وسبزم